رفتن یا نرفتن؟

ساخت وبلاگ
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 13:35

یک تجربه سختی قبلا داشتم با پرخاشگری ج.۱ که من را مقصر نشان داد و خیلی اذیت شدم و بعدها فهمیدم آدم سمی خودشیفته این شگردش است. زمان گذشت و برای سایرین که قضاوت اولیه شأن طرفداری از او بود، معلوم شد مشکل از کی هست.  الان تجربه پرخاشگری از طرف یک آدم سمی خودشیفته دیگری که نفرت و حسادت را سالها جمع کرده و یکباره بر سرم خالی کرد دارم. باز نیاز دارم یادآوری کنم درست است باز مثل تجربه قبل، در این جمع من جدید هستم (آن هم خیلی جدید) و به همین نسبت ممکن است بقیه فکر کنند مشکل از من بوده است و حق با او. چون من هم نمی توانم بروم ببینم به چه کسی چه گفته. من برای آنها جدیدم و نمیخواهم چنین کاری کنم، اما گذر زمان را نبایست نادیده بگیرم. خورشید پشت ابر نمی ماند.  صدالبته حس های خیلی سختی را بایست تحمل کنم تا روحم آنقدر قوی شود که با توهین های این آدم های خودشیفته و بیمار ناراحت نشوم. خدایا خودت کمک کن پ.ن: رمز پشت قبل به وبلاگ نویسانی که میشناسم، داده میشود.  رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 13:35

این روزها متوجه شدم چیزی در من خیلی متفاوت با قبل شده. نظر دیگرانخیلی با قبل که همیشه نگران قضاوت بقیه بودم به نوعی ، فرق کرده ام. متوجه این تفاوت نبودم تا وقتی چند نفر از من در کاری مشورت خواستند و دیدم نمی توانند خودشان باشند. نمی دانند خود حقیقی شأن چه می خواهد. در بند دیگران هستند.  اما من مدت هاست خودم هستم. راه خودم را میروم. کاری به بقیه ندارم.  نمیدانم از کی این تغییر را کرده ام. قبل از شروع دوره دکتری که اینطور نبودم.  خاطراتم هست و نشان میدهد مثلا چقدر از رفتارهای بقیه اذیت میشدم.  این بلوغ نزدیک چهل سالگی را کاش خیلیییی زودتر داشتم. این دانشجوی ۲۲ ساله ای که راهش را میخواست تازه انتخاب کند، مرا یاد گذشته انداخت.  آه ۲۲ سالگی ام. کجایی....  چه گنجی بودی و قدرت را ندانستم.  کاش این بلوغ را آن وقت داشتم... پ.ن: سمیه عزیزم. ممنون از نظر خصوصی ای که گذاشته ای. چشم. در اولین فرصت (ماه آینده) در برنامه ام هست چنین چیزی. خیلی ممنونم رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 13:11

مدتی بود ذهنم درگیر بود. ددلاینی که داشتم را اشتباه محاسبه کرده بودم که می‌شود کی. چند وقت گذشته، صبح تا ساعت دو نیم کار میکردم، بعد حسنا گلی را از مدرسه می آوردم و بعد مشغول دکتر بردن مادرم و ... بودم. شب ها از خستگی ذهن و بدن به سختی خوابم می‌رفت و بعد کاملاً بیهوش می شدم. با اینکه به نظر می‌رسید دارم طبق برنامه پیش میروم و به کارها میرسم، اما واقعیت این نبود. شنبه فهمیدم تاریخ را اشتباه حساب کردم. با این حساب حداقل یک ماه آخر را یللی تللی کرده بودم. بایست فشرده کار میکردم. یک ماه زمان کم داشتم.  بایست سرعت را تغییر می‌دادم. شعله همه چیز را پایین کشیدم. شعله رسیدگی به دخترم، درسها به همسر واگذار شد و البته هر شب غر میزدم که چرا رسیدگی نکرده. تا بالاخره بعد از یک هفته دارد یاد میگیرد.  حتی درست کردن غذا را به مادرم واگذار کردم و نقشم در زندگی صفر شد.  قرار بود مادرم چشمش را هم عمل کند. همان شنبه عملش را از پس فردا به شنبه دو هفته بعد انداختم. چون فرصت رسیدگی های قبل و بعد عمل را هم نداشتم. بعد از رساندن دخترم از مدرسه به خانه، باز برمیگشتم دانشگاه تا نصف شب. دوست عزیزم که اصلا عادت به آمدن دانشگاه ندارد، بدون درخواستی از جانب من، یک هفته است هر روز می آید و تا دیروقت می ماند. آزمایشگاه شأن جداست. رشته مان هم فرق دارد. برای نهار و چایی و ... هم را می بینم. و چقدر به همین قوت قلبش نیاز دارم که تجربه بیشتری دارد.دوستی ما بیست ساله شد. دیشب بهش گفتم بعد که بروی، دلم برای این هفته خیلی تنگ خواهد شد. برای این چایی که خیلی چسبید. برای این همراهی در واقع. خیلی محبت کردی و خیلیییی از تو ممنونم. در لحظات پراسترس، آرامش زیادی به من دادی. حالا از فکر صددرصد نمی رس رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1402 ساعت: 13:11

امشب قبل خواب دخترک بهانه گیری می کرد.اول بهانه ی ست اسباب بازی یک میلیون و نیمی که چند وقت پیش از دیجی کالا دیده بود. قرار نبود برایش بخریم. زیادی گران است و میدانم فقط یک بهانه گیری است. اسباب بازی کم ندارد. فقط به بعد حواله اش می دهیم که وقتی بتوانیم جای بزرگتری داشته باشیم چون این اسباب بازی در اتاق کوچکش جا نمی شود. به این امید که بعدها بزرگتر که شد از سرش می افتد.  بعد بهانه ی اینکه می خواهد لباس عیدش با دختر عمه اش ست باشد. و او لباسش صورتی است. اصلا چرا لباسی که برای عید امسال خریدیم برایش زرد و خردلی است. یک حاشیه ای بگویم: اول در سفر مهر ماه به مشهد من دو تا مانتو خریدم برای دانشگاه البته. هر دو در یک تم رنگی هماهنگ. یکی شتری است و دیگری بین طلایی و شتری. یکی اش رو استفاده کردم و یکی را نگه داشتم برای مانتوی عید. نیازی نمی دیدم مانتوی مجلسی بخرم. بعد همین مانتو، همسر هم یک شلوار مشابه پسندید. انگار سوزن مان گیر کرد روی این رنگ و فقط این رنگی می پسندیدیم. این دو تا خرید، باعث شد هر چیزی بعدش خریدیم برای همسر یا دختر بخواهیم رنگ نزدیک داشته باشد. تا حدی البته. چون خیلی وقت برای خرید نگذاشتیم و در اولین مغازه تقریبا خرید کرده ایم. رنگ لباس من، همسر و دختر تا حدی نزدیک هستند و ست نیستند.  ختم حاشیه.  اینها را گفتم که بگویم وقتی دخترم نمی‌خواست با ما ست باشد ولی با دختر عمه اش چرا برایم معنی داشت. آخر لباس را با سلیقه خودش خریده بودیم. فقط گفته بودیم به این رنگها بخورد و خودش خیلی لباسش را دوست داشت ولی حالا زیرش زده بود. می‌گفت برای اینکه شما ناراحت نشوید تظاهر کردم. اصلا دوستش ندارم. میخواست با دختر عمه اش ست کند. بعد بهانه های دیگر. انگار حالا که دا رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 18:26

سلام به همه ی دوستان مجازی. امیدوارم سالی سرشار از سلامتی و تندرستی و شادکامی در پیش رو داشته باشید.  برای من سالی که گذشت جوری نبود که از گذشتنش حس خوبی داشته باشم حس میکنم روی عمر تلف شده حسابش کنم معقول تر است. لحظات آخر سال با حبیب حرف زدیم راجع به پست قبل و یک سری تصمیم هایی گرفتیم. این تصمیم ها روی روحیه من و حسنا و خود حبیب موثر است. دعا دعا میکنم شرایط ویژه‌ای از درس و کار حبیب برهم شان نزند.  سال جدید سالی است که نرسیدن به برنامه ها خیلی خیلی بها خواهد داشت خصوصا روی روح و روان دخترم. بایست خیلی فشرده برنامه ریزی کنم. امسال سال مهمی است. روش برنامه ریزی ام را از تودوایست به بولت ژورنال تغییر میدهم.  در نیمه اول سال بایست  این موارد را برنامه ریزی کنم. -برنامه های فرزند پروری شرکت کنم. غیر از این بقیه مطالعات ام را فعلا رها کنم. این را تاکید میکنم. مطالعات سیاسی و اجتماعی و ....در اولویت بعدی بایست قرار بگیرند.  -تزم را از خان بعدی عبور بدهم. سخت نگیرم. ایده آل گرا نباشم و همین چیز خوب را تمام کنم برود هی دنبال سوزن الماس در انبار کاه نگردم! زمان مهمتر است برای من. برای سوزن الماس بعدها وقت هست.  -یک یا دو عمل جراحی لازم را انجام بدهم. دوره نقاهت هر کدام حدود سه ماه است. امیدوارم این ها را بتوانم در تابستان انجام بدهم و تز در بهار به خان بعدی رسیده باشد.  -نیروی کمکی مورد اعتماد پیدا کنم که بتواند پرستار بچه هم باشد. این یک مورد یعنی مرتب بررسی کردن آدم های مختلف. کار سختی نیست. بیشتر آرزو و دعای امسالم است نه برنامه چون خروجی کاملا از دست من خارج است.  -تفریح را بیشتر جدی بگیرم. به خاطر حسنا. غالب شب ها، شام را برویم پارک. رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 59 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 18:26

میم هم ورودی لیسانس مان بود و هم اتاقی دوستم نون. به واسطه دوستم نون با او دوست و اشنا بودم. از نون هم کم و بیش خبر دارم. در همین حد یه چهار ماه یکبار یکی مان زنگ بزند مانده. چون ساکن کاشان است و سالهاست نشده بیینمش.  بگذریم. میم را میگفتم... خیلی دختر پر انرژی، مثبت و خیرخواهی است.  یک جورایی خاصی هم بی تعارف است.  یادم هست وسط مصاحبه های دکتری با دوستان دیگرش مجردی، آمده بودند استان ما. دوستانش را من نمی شناختم. اشناهای دوران دکتری خودش بودند.  زنگ زد که من اینجام. خیلی وقت بود خبر نداشتم ازش. شوکه شدم . بابا این چه مدلشه، خبر بده از قبل:دی. فردایش با همسرم و برادر همسرم تور گردش یک روزه ترتیب دادیم و بعضی از جاهای استان را نشان شان دادیم. به همگی مان خیلی خیلی خوش گذشت. بعد بی رودربایستی گفتم بیشتر نمی توانم همراهی کنم چون وسط مصاحبه ها هستم. باید آماده بشوم و دنبال استاد باشم و .. یک ماه بعد برای مصاحبه همین دانشگاهی که الان هستم آمدم تهران دو شب رفتم پیشش. آن وقت خوابگاهی بود. سال آخر دکتری دانشگاه دیگری. سرکار هم می‌رفت.خانه خرید و از پارسال که ما هم خانه خریدیم تصادفا شدیم همسایه:) در حد دو کوچه فاصله. پارسال من سرگرم مشکلات خودم بودم و همیشه او بود که پایه ی ارتباط بیشتر بود. هر وقت شنید کمکی لازم دارم دریغ نکرد. خیلی خیلی با معرفت است. دارد خودش را از سطح دوست دوستم به دوست صمیمی تبدیل میکند.  امروز با خودم فکر کردم چرا مثل یک خواهر رویش حساب نکنم؟ واقعا از مهربانی و ... یک سر و گردن از همه بالاتر است. محبتش از ته دل است و به دلم می نشیند. دوست خوب یک‌ نعمت است. یک رزق معنوی است. خدا رزق های معنوی ام را زیاد کند. یک سیاسی کار قدر هم هست. رفتن یا نرفتن؟...
ما را در سایت رفتن یا نرفتن؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6mahboobehabibf بازدید : 61 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 18:26